طى دوران حضور در پاوه، احمد چهار عملیات، از جمله عملیات نجار را جهت باز پس گرفتن ارتفاعات استراتژیك «نوریاب» طراحى و اجرا كرد. در تمامى مراحل این نبردها، همواره احمد نخستین كسى بود كه به قله ارتفاعى كه باید از تصرف ضدانقلاب آزاد مىشد، مىرسید.
در كلیه تحركات نظامى سپاهیان پاوه، پیشاپیش ستون رزمندگان حركت مىكرد. در كوران نبردهاى خط مقدم، حضورى فعال و مستمر داشت و همه جا، وجود پرصلابت و تدبیر گرهگشاى او حاضر و ناظر رخدادها بود. فىالمثل، یورش نخستین سپاه پاوه جهتآزادسازى روستاى سوقالجیشى نجار چندان كه باید، موفق نبود. هر چند ضربات سنگینى به ضدانقلاب وارد شد، اما نیاز به چند رشته ضربات تكمیلى احساس مىشد. در خاتمه مرحله اول عملیات آزادسازى نجار، ستون رزمندگان، آماده مراجعت به شهر پاوه شده بود؛ اما نیروها با كمال حیرت دریافتند كه احمد در جمع آنان غایب است:
«... حیران و مضطرب، به هر طرف كه عقلمان مىرسید، سركشى كردیم. ناگهان ته درهاى عمیق، احمد را دیدیم كه در حال پرسه زدن و سر و گوش آب دادن است. نگو دارد آنجا مىگردد، ببیند مبادا كسى از بچهها جا مانده باشد... در خاتمه تمام درگیرىها، احمد شخصاً به تكتك شیارهایى كه حین درگیرى، نیروهاى ما به آنها چسبیده بودند، سركشى مىكرد تا مبادا احدى از بچهها جا بماند و به چنگ گرگهاى ضدانقلاب بیفتد. اول كسى كه همیشه راهى خط اول درگیرى مىشد، احمد بود؛ آخرین نفرى هم كه بعد از ختم عملیات راهى عقبه مىشد، او بود. تا آخرین لحظه مىماند و وقتى مطمئن مىشد قضایا فیصله پیدا كرده، آخرین نفرى بود كه به دنبال ستون بچهها راه مىافتاد و مىآمد.»
سلوك او با مردم پاوه نیز از این رأفت و لطافت مشفقانه سرشار بود. اهالى شهر، زن و مرد و پیر و جوان، او را به نام «برادر احمد» مىشناختند. اصولاً از آنجا كه مردم پاوه دیدگاه مثبتى نسبت به انقلاب اسلامى و اهداف و ارزشهاى متعالى مدافعان انقلاب داشتند، طرز برخورد آنان با نیروهاى سپاه، نسبت به سكنه مناطقى كه در معرض بمباران تبلیغات سوء بخش كردى رادیو عراق، رادیوهاى گروهكى و شایعه پراكنىهاى عوام فریبانه ضدانقلاب بودند، بسیار متفاوت بود. سلوك مردانه و اسلامى - انقلابى «برادر احمد» با مردم خوب پاوه باعث شد كه اهالى شهر نسبت به او انس و الفت غیرقابل وصفى به دل بگیرند. در روزهایى كه تجزیهطلبان، شهر و سپاه پاوه را با خمپاره آماج گلولههاى مرگبار خود قرار داده بودند، این سلوك مهرآمیز و جوانمردانه احمد مجال بروز بیشترى یافت. نیروهاى ضدانقلاب، از یك شگرد كثیف جنگ روانى استفاده مىكردند. آنان قبضههاى خمپارهانداز خود را در مناطق مسكونى حومه شهر مستقر كرده بودند؛ بدین قصد كه نیروهاى انقلاب را وادار نمایند در جواب آتش آنها، ناخواسته بر سر مردم بىگناه آتش بریزند؛ امرى كه در صورت تحقق، بهترین خوراك تبلیغاتى را براى مزدوران تجزیهطلب و بوقهاى تبلیغاتى حامیان داخلى و خارجى آنان فراهم مىكرد. در چنین شرایطى بچههاى سپاه همواره با دستور اكید احمد مواجه مىشدند كه اجازه شلیك حتى یك گلوله را به سمت چنین مناطقى نمىداد. ممانعت مزبور ریشه در مسائلى فراتر از رعایت قواعد بازى كثیف «جنگ روانى» داشت. حقیقتى كه با تأملى بر خاطره ذیل، به خوبى عشق و علاقه بىمنتهاى احمد به مردم مظلوم كرد را متجلى مىسازد:
«... در مرحله نهایى عملیات آزادسازى روستاى نجار، تكتیراندازان و تیربارچىهاى ضدانقلاب، از داخل خانههاى روستا به طرف بچههاى ما شلیك مىكردند. برادر احمد تأكید صد در صد داشت كه در چنین وضعیتى ما باید با توكل به خدا صبور باشیم. او با همان لحن پرمهابت خودش مىگفت: حتى اگر قطع یقین پیدا كنید كه ضدانقلاب دقیقاً در فلان نقطه روستا موضع گرفته، جواب آتش او را ندهید. مردم آنجا، پشتیبان بالقوه ما هستند؛ نه سپر بلاى آن نامردها!».
در بیستم اردیبهشت 1359، سردار قهرمان سنگرهاى غرب غریب، بار دیگر كولهبار سفر را بست و رو به راه نهاد. مقصد بعدى مسافر رشید ما، مریوان بود. شهرى كه مأموریت خطیر آزادسازى آن از سوى سرداران شهید على صیادشیرازى و محمد بروجردى به احمد محول شده بود. احمد از وضعیت كلى منطقه مریوان و موقعیت ضدانقلابیون در این شهر تا قبل از آغاز عملیات رزمندگان اسلام مىگوید:
«... مریوان تا آن زمان مركز عمده فعالیت ضدانقلابیون مائوئیست كومله و طرفداران شیخ عثمان نقشبندى بود. از طرفى این شیخ به اصطلاح سرحلقه فرقه دراویش نقشبندى بود و شهر مریوان از قدیم حكم خانقاه اعظم نقشبندىها را داشت. سران اینها گروهى سلطنتطلب هستند كه معتقدند رژیم پهلوى باید به ایران برگردد. معروفترین سران فرقه نقشبندى كردستان هم شیخ عثمان و پسران او مادح نقشبندى و اَحسَنِ نقشبندى هستند كه قبل از انقلاب در برنامههاى ساواك نقش داشتند. این شیخ و پسران او مردم منطقه را به عناوین مختلف مورد استحمار مذهبى قرار داده و موذیانه آنها را سركیسه مىكردند. به حدى كه مردم ناآگاه براى شیخ عثمان نذر مىكردند و تا آن حد به او اعتقاد داشتند كه حاضر بودند گوسفند و جان و مال خودشان را در ركاب او بدهند. حالا جالب نحوه سركیسه كردن مردم توسط این شیخ است.
كلاً ماجرا از این قرار بود كه بعضى «كرامات» را اینها از قبل با صحنهسازى نمایش مىدادند كه مردم سادهدل منطقه «اورامانات» تصور كنند كه این شیخ با عالم غیب رابطه دارد و از غیب خبر مىدهد. مثلاً اگر بنا بود كسى گوسفندى به خانه او بیاورد، شیخ توسط ایادىاى كه در منطقه داشت از قبل در جریان ماوقع قرار مىگرفت و بعد، وقتى كه طرف به خانه او مىآمد، قبل از اینكه دهان باز كند و بگوید گوسفند آوردهام، شیخ با یك اداهایى به او مىگفت: چرا این زحمتها را كشیدى و گوسفندى را با این نشانىها آوردى. به این شكل شیخ، مردم را سركیسه مىكرد. حالا اگر شما توى خانه شیخ عثمان در سروآباد مریوان بروید، خواهید دید كه خانه او به سه قسمت متفاوت تقسیم شده است. قسمت اول، جا براى زائران! و كشاورزانى است كه به او اعتقاد داشتند و از راه دور مىآمدند و براى او هدیه و نذورات مىآوردند. این بخش از خانه شیخ جزء جاهاى خیلى سطح پایین و تقریباً سیاهچال است كه وقتى مریدان روستایى از راه مىرسیدند، آنجا به اصطلاح از آنان پذیرایى مىشد.
قسمت دوم این خانه، محلى براى پذیرایى افراد طبقه متوسط بود كه این محل، در خانه اصلى خود شیخ واقع شده و در آنجا هدایایى را كه از شهرها براى او مىآوردند دریافت مىكرد.
آخرین و شیكترین قسمت خانه مزبور، مخصوص پذیرایى از میهمانان دربارى است. هر بار كه از دربار كسانى مثل هویدا به مریوان مىآمدند، میهمان مخصوص خانه شیخ بودند و در آنجا از آنها پذیرایى مىشد. كلاً این آدم با دربار مراوده كامل داشت. بعد از پیروزى انقلاب، شیخ را هم كنار زدند و وضعیت او از هر لحاظ به خطر افتاد. حتى اوایل انقلاب مدتى او را بازداشت كردند و قرار بود در دادگاه انقلاب اسلامى محاكمه بشود كه توانست فرار كند و بعد هم شد یار غار كمونیستهاى افراطى گروهك كومله و توسط عوامل مسلح خودش كنترل مریوان را هم به دست گرفت. وضعیت مریوان هم به این شكل بود كه كل منطقه در تصرف كومله و افراد شیخ عثمان قرار داشت. از تمام مناطق اورامانات فقط پادگان مریوان بود كه هنوز اشغال نشده بود. البته تمام ارتفاعات پادگان هم دست ضدانقلاب بود كه روزانه ده تا پانزده گلوله توپ به داخل پادگان شلیك مىكردند و هر روزِ خدا، آنجا شهید و زخمى داده مىشد.»
با توجه به اینكه از بدو غائله كردستان تا به آن زمان، جادههاى منتهى به مریوان، در تصرف عناصر ضدانقلاب بود، احمد به ناگزیر سوار بر یك فروند هلىكوپتر توفورتین هوانیروز، راهى مریوان شد. تجزیهطلبان، بر مواضع سوقالجیشى شهر به گونهاى مسلط بودند كه فىالمثل از ارتفاعات مشرف بر پادگان مریوان قادر بودند افرادى را كه در سطح محوطه پادگان تردد مىكردند، شمارش كنند. هم از این روى، به محض فرود هلىكوپتر حامل احمد و همراهان او در باند فرود، آنان زیر آتش همه جانبه دشمن قرار گرفتند. بلافاصله پس از فرود، احمد ضمن سازماندهى نیروها، با یورشى سهمگین و برقآسا توانست ارتفاعات سوقالجیشى پیرامون شهر مریوان را از تصرف ضدانقلاب آزاد نماید.
سرعت عمل احمد در این تهاجم به حدى بود كه یكى از رزمندگان با لحنى اعجابآلود گفته بود:
«... عجیب است! من در كل این عملیات، بیشتر از شش گلوله شلیك نكردم... این دیگر چه جور عملیاتى است؟... شروع نشده تمام شد!».
جالب آنكه رقم كل شهداى نیروهاى انقلاب در عملیات آزادسازى ارتفاعات مشرف بر شهر مریوان، فقط یك نفر بود! شهید بزرگوار «ولى جناب»، كه احمد در وصف او گفت:
«... ولى جناب یكى از بهترین برادران همرزم من و اولین شهید مریوان بود.»
عملیات مزبور از آزادسازى ارتفاعات تا ورود نیروهاى سپاه و ارتش به داخل شهر، 13 روز به طول انجامید. احمد از فتح مریوان اینگونه روایت مىكند:
«... وقتى ما وارد منطقه شدیم، كلاً حدود 14 پاسدار و 60 پیشمرگ مسلمان بودیم. به محض ورود، اولین كار ما تصرف ارتفاعات مشرف بر پادگان بود. به یارى خدا آنجا را از دست ضدانقلاب خارج كردیم. بعد هم بلافاصله آماده شدیم براى ورود به داخل شهر. فرمانده پادگان، سرهنگ ستارى، از ورود ستون نیروهاى ما به داخل شهر جلوگیرى مىكرد و نمىگذاشت نیروى اعزامى وارد شهر بشود.
به اعتقاد من در آن شرایط این عمل نادرست بود. چرا كه به گروهكها فرصت و امكان مىداد تا بىدغدغه تمام تأسیسات دولتى در سطح شهر را از بین ببرند. چنان كه همین كار را هم كردند.
تأسیسات ایستگاه رله رادیو - تلویزیون و بیمارستان مریوان را از بین بردند. كلیه ادارات را غارت كردند و چنان جوى در شهر به وجود آوردند كه بخش كثیرى از مردم، شهر را تخلیه كردند. سرانجام بعد از حدود سیزده روز بلاتكلیفى و معطلى، تصمیم گرفتیم ولو به طور خودسرانه هم شده، ستون نیروها را وارد شهر كنیم. با سرهنگ صیاد شیرازى كه فرماندهى عملیات كل منطقه را به عهده داشت هماهنگى به عمل آوردیم و روز سوم خرداد 59 از سه محور نیروها را به طرف شهر حركت دادیم؛ محور دارتىران، محور میانى شهر و محور میدان پادگان. درست همزمان با ورود نیروهاى ما به شهر، بمبى كه ضدانقلابیون از قبل در كوچهاى كار گذاشته بودند منفجر شد كه بر اثر آن، دو تن از اطفال معصوم مردم كه در كوچه بازى مىكردند، به شهادت رسیدند. این دو كودك بىگناه اولین شهداى مردمى فتح مریوان بودند كه پیكرهایشان طى مراسم ویژهاى از سوى ارتش و سپاه تشییع شد. تازه بعد از تثبیت نسبى وضع شهر بود كه مردم به مریوان برگشتند. وضع شهر از بد هم بدتر بود. نه فرماندارى بود، نه شهردارى و نه بخشدارى. نه بانكى در كار بود، نه بیمارستانى، نه آبى و نه برقى. به ناچار اداره تمام این دستگاهها به سپاه محول شد و به یارى خدا توانستیم جمهورى اسلامى را در مریوان جا بیندازیم.»
امیر سپهبد شهید على صیاد شیرازى فرمانده ارشد وقت منطقه غرب ارتش از ماجراى فتح مریوان اینسان روایت كرده است:
«... یاد برادر پاسدارمان حاج احمد متوسلیان به خیر باشد. گروهى از برادران پاسدار را توى پادگان مریوان داشت. همین حضور آنها در پادگان، به شدت بر روحیهها اثر داشت. وقتى نیروهاى ارتشى با نیروهاى سپاه انقلاب نزدیك هم قرار مىگرفتند، تحریك مىشدند؛ در حس مسؤولیت براى نگهدارى پادگان و جنگ و مبارزه. در صورتى كه ممكن بود اگر تنها باشند، این حالت به مرور كم شود.
روحیه افراد ارتشى داخل پادگان خیلى خوب بود. فرمانده خوبى هم داشتند. سرهنگ ستارى جزو چهل نفرى بود كه قبلاً به آنجا آمده بودند. ما هم تا به مریوان آمدیم، الحاق انجام شد و گفتیم: محاصره شهر را كامل مىكنیم؛ سپاه برود شهر را پاكسازى كند و بعد هم خودش مسؤول نگهدارى و امنیت شهر بشود.
این روشمان بود؛ هر جا مىرسیدیم، سپاه را مسؤول كنترل آن شهر مىگذاشتیم.
شب دوم پاكسازى شهر توسط سپاه بود. باید صبح زود به طرف سنندج راه مىافتادیم و برمىگشتیم. پاكسازى داشت تمام مىشد... شهر را به دست برادر متوسلیان سپردیم.باید به سنندج برمىگشتیم.»
یكى از نیروهاى شركتكننده در عملیات پیروزمند فتح مریوان، با بیانى گرم و تعبیراتى جالب، از فرداى آزادسازى این شهر مىگوید:
«... به هر صورت، مریوان آزاد شد و برادر احمد هم شد رییسجمهور مریوان! ما هم به ایشان كمك مىكردیم. به محض ورود ما به شهر، برادر احمد شروع كرد به تقسیمبندى وظایف و دادن مسؤولیت به ما. جداى از مسؤولیت فرماندهى سپاه مریوان، سرپرستى امور اجرایى شهر را هم در غیاب فرماندار شخصاً به عهده گرفت. بعد هم هر قسمت از این وظایف خدمات ادارى شهرى را به عهده یكى از بچهها محول كرد. این در شرایطى بود كه نیروهاى سپاه هیچ تجربهاى در اداره امور شهرى و یا ادارات دولتى نداشتند. ولى خب، در آن شرایط بحرانى، چاره دیگرى هم نداشتیم. كاركنان محلى دولت، با شروع درگیرىها از شهر رفته بودند و ادارات هم عملاً مدتها بود كه تعطیل شده بودند. جمع كثیرى از اهالى، ناچار به ترك شهر شده و فقط جمعیت محدودى از مردم فقیر و مستضعف در مریوان مانده بودند كه راهى به جایى نداشتند... به دستور برادر احمد، سرپرستى هر بخش از دستگاههاى تعطیل شده دولتى را یكى از بچههاى سپاه برعهده گرفت. اداره فروشگاههاى دولتى دست بچههاى ما بود. بین مردم، آرد و نخود و لوبیا و سایر مواد خوراكى توزیع مىكردیم. یكى از ما مسؤول ایستگاه رله رادیو - تلویزیون مریوان شده بود. شهردار شهر هم ایضاً از بچههاى سپاه مریوان بود. مرا هم به بیمارستان شهر فرستادند و شدم رییس بیمارستان!».
در پى آزادسازى مریوان، احمد پاكسازى محلات و معابر شهر از لوث وجود عناصر ضدانقلاب را در دستور كار نیروهاى سپاه قرار داد. ضدانقلابیون كه هنوز هم مسأله فتح مریوان توسط قواى انقلاب را جدى و قطعیت یافته تلقى نمىكردند، فارغالبال در معابر عمومى شهر ظاهر مىشدند و ضمن پخش اعلامیههاى زهرآگین و شعارنویسى بر در و دیوار محلات، استقرار حاكمیت انقلاب در مریوان را به ریشخند گرفته بودند؛ جسارتى كه در قاموس غیرت توحیدى احمد، غیرقابل تحمل بود. هم از اینرو، ضمن اتخاذ یك رشته تدابیر ویژه امنیتى، كار حساس شناسایى و دستگیرى عوامل ضدانقلاب در سطح شهر مریوان را آغاز كرد و به عادت معهود، در این اقدام ضربتى نیز، خود پیشگام رزمآوران سپاه بود:
«... همان روزهاى اول فتح مریوان، با جلودارى برادر احمد، كارِ شناسایى و دستگیرى افراد ضدانقلاب را شروع كردیم... یك روز سوار بر جیپ، به اتفاق برادر احمد داشتیم از خیابانى مىگذشتیم... ایشان ناگهان زد روى گُردهام و پرسید: این كیه؟! رو كردم به سمتى كه اشاره مىكرد، دیدم یك نفر سبیل كلفت قلچماقى است، مُلبس به لباس كردى كه فانسقه هم بسته. گفتم: برادر احمد، نمىدانم. گفت: بزنید كنار ببینم این چه كاره است. زدم روى ترمز. احمد پیاده شد و رفت سروقت طرف. حالا جالب اینجا بود كه احمد با آن قد رشیدش، در برابر آن باباى سبیل كلفت، مثل نوجوان ریزنقشى به نظر مىآمد كه در مقابل یك كشتىگیر سنگین وزن ژاپنى ایستاده باشد. بلافاصله احمد با همان لحن محكم و قرص خودش از او پرسید: ببینم، تو كى هستى؟... چه كارهاى؟!
آن بابا هم نگاهى به سر تا پاى احمد انداخت و همانطور كه با گوشه سبیل خودش ور مىرفت، بىخیال گفت: ما كومله هستیم! آقا، احمد چنان سیلى گذاشت زیر گوش طرف، كه دیدیم دراز به دراز نقش زمین شد! بعد، همانطور كه مثل شیر بالاى سر آن بخت برگشته ایستاده بود، گفت: بچهها، بیایید این را عقب ماشین بیندازید، ببینم. نسناس مىگه من كوملهام! ما توى این شهر فقط یك طایفه داریم؛ جمهورى اسلامى، والسلام!».
با آغاز پاكسازى معابر و محلاّت شهر، عناصر شكست خورده ضدانقلابى بىكار ننشستند. آنان كه از قاطعیت و سرسختى این حریف قَدَر به ستوه آمده بودند، بر آن شدند تا با یك رشته عملیات تروریستى و ضربات پىدرپى، از طریق یورشهاى غافلگیرانه درون شهرى، زمین ثبات یافته شهر مریوان را به خیال خام خویش در زیر پاى احمد و یارانش به لرزه در آورند. احمد طى مصاحبهاى مفصل، اشارهاى مختصر به این شیطنت ضدانقلاب كرده است:
«... به هر ترتیب ممكن مىخواستیم اوضاع مریوان تثبیت بشود. مشكلات ما یكى - دو تا نبود... اما درست در همین زمان، ضدانقلابیون به شهر حمله مىكردند و ما در داخل مریوان، با آنها درگیر مىشدیم.»
نظرات شما عزیزان: